نانوشته ها یا نان و شته ها (هذیان های بی خودی)

گاه نوشته های روح الله مهاجری

نانوشته ها یا نان و شته ها (هذیان های بی خودی)

گاه نوشته های روح الله مهاجری

خودسازی


در آشنایانم ، بزرگواری هست که به جای اینکه مثل من وراجی کند،سکوت می کند.

چه جذب عجیبی در گرفتن مطالب !

چه تحملی در سخن شنیدن !

چه رفتار انسانیی !

و چه و چه ...!

که اگر بخواهم ذکر بزرگواری اش کنم ، مطمئنا کاسهء من گنجایش داشته های وی را نخواهد داشت.

گربریزی بحررا در کوزه ای / چند گنجد قسمت یک روزه ای


به هر حال ، میروم سر اصل مطلب:

چند روز پیش ، در جمعی با حضور ایشان نشسته بودیم.

در قبال پر حرفی همیشگی من ، طبق معمول سکوت کرده بود و بزرگوارانه گوش فرا می داد.

به خودم آمدم و گفتم:

- جناب ! درست نیست که فقط گوش می کنید و از دم شما استفاده نمی کنیم؟!

با بزرگواری هرچه تمامتر به همراه خنده ای بسیار دلنشین و با تواضع مختص به خودش گفت:

- من استفاده می کنم.

خجالت کشیدم و دیگر پر حرفی نکردم.

گذشت و وقت اذان مغرب شد و آهنگ وضو کرد و نماز.

شما که غریبه نیستید : با شناختی که از وی داشتم ، خیلی هوایی شدم که بروم و به ایشان اقتدا کنم.ولی چون محفل خانوادگی در اتاقی که ایشان نماز می خواندند ، حضور داشت،حیا کردم و طرف اتاقی که وی نماز می خواند نرفتم و در لابی ، نمازم را به صورت فرادی خواندم.

وقتی نماز ایشان تمام شد و به لابی آمد،

از سر ارادت قلبی ام به ایشان گفتم:

آن سکوتتان و اشتیاق من به اقتدای پشت سرتان،مرا یاد یکی از اشعار دوستانم انداخت که:

الله اکبر از جبروت سکوتتان / طغیان کنید ! تا به شما اقتدا کنم

(همهء این ماجرا به خاطر این قسمتش نقل شد:)

تا این شعرم را شنید،دستم را گرفت و با همان خندهء دلنشینش ، دوتایی مان را بر روی مبل نشاند و با یک عجز خاصی - که فقط گوش شنوا احساسش می کرد- گفت :


نگو! آقا روح الله ، خراب می شم



آن شب گذشت و در روزهای پس از آن نشستم و این رویداد را تحلیل کردم و نکته هایی از این اتفاق ، دستم را گرفت:

 

نکته ها :


اگر در آن حالتی که این شعر را برایش خواندم:


دو تا حرف شیرین می زد : پیامش این بود که خوشش آمده و خودخواهی اش ارضا شده است.

سکوت می کرد:چنین تصور می کردم که خوشحال شده و ابراز احساسات نمی کند.

-پرخاش می کرد یا اخمو بود و از این دست حرکات:کلیشه ای بود وبی ادبی و اصلا نفرت انگیز می شد.

-نصیحت می کرد که این حرف ها را نزن:یاد شعر سهراب می افتادم که:

در چراگاه نصیحت ، گاوی دیدم سیر...


و...


 به نظر نگارنده ، وی بهترین رفتار مراقبه گونه را انجام داد:


1.دستم را گرفت:پیامش این بود که از تو فاصله ای ندارم.

2.نشست:تا غرور پنهان ،سراغش نیاید.

3.خندید:فضا را عادی جلوه دهد و به دیگران بگوید که چه خوب شعر بلد است و منظورش به من نبود و خواست محفوظاتش را نشان بدهد.

4.با آن جملهء مختصرش:بسیار مودبانه و بزرگوارانه به من گفت:مرا در این آزمایش ها وارد نکن!


آنگونه که به عقل ناقص من رسید : وی تجلی خودسازی ست


شما هم عظمتش را احساس کردید ؟