امشب در هوایی خنک - بر خلاف شب های پیش-خلوتی با امیر داشتم و با هم قدم می زدیم که بعد از یادآوری فقط کمتر از ذره ای نعمت های عنایت شده از سوی خدا ، امیر که همیشه می گفت:
الله ! اوزووی بیزدن آلما !
این بار فقط گفت:شکر !
بادی دلکش و منحصر به فرد ، بوسه بر گونه های جفتمان زد.
هیچ دقت کرده اید که چقدر از زندگی معنوی ما را دنیای تکنولوژی آلوده است؟!
در آشنایانم ، بزرگواری هست که به جای اینکه مثل من وراجی کند،سکوت می کند.
چه جذب عجیبی در گرفتن مطالب !
چه تحملی در سخن شنیدن !
چه رفتار انسانیی !
و چه و چه ...!
که اگر بخواهم ذکر بزرگواری اش کنم ، مطمئنا کاسهء من گنجایش داشته های وی را نخواهد داشت.
گربریزی بحررا در کوزه ای / چند گنجد قسمت یک روزه ای
ادامه مطلب ...تعبیر بارانی ، بهتر از هر تعبیر دیگری در این برهه از زندگی ام ، حالم را بیان می کند.
هم می شود گفت عاشقانه و زیباست و هم می توان گفت هوا خراب است.
این روزها هادی-برادرم-را ساز و برگ می کنیم تا به طرف زندگی دو نفره بفرستیم.برایم شیرین است و چه شیرینی و تلخ است و چه تلخی!
الفبای تار را نزد استاد حقی در فرهنگسرای بهمن آموختم که خدایش هم او و هم فرهنگسرای بهمن را نگاه دارد.با صفا بود و خوب می نواخت.کارش از دید فنی بسیار عالی بود.فوق لیسانس موسیقی داشت و واقعا استاد بود و هرجا ببینمش دستش را می بوسم و یا نبینمش پایش را می بوسم ولی...
ادامه مطلب ...